کوروش مامانیکوروش مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

قدم قدم با پسرم

کوروش و مامانی

سلاام کلوچه سلام توت فرنگی سلام کلم من. فدات بشم مورچه. کوروشی دیروز بعد از چندین سال، دوستای ابتدایی مو پیدا کردم. واااای خدا چقدر حاالم خوبه. شب عمو محمود اومد خونمون. کللللی باهاش بازی کردی. عمو محمود کادوهای خوششگل خریده بود برات.  دسسسسست گلش درد نکنه.  به ماشین بوگاتی کنترل دار، دو ست لباس خونه ی خوشگل و یه کاپشن که من عاشقش شدم. اینم شما و عمو، وقتی تازه رسیده خونه مون. از بس ورجه وورجه میکنی، عکست تار افتاد. اینجام کاپشنت رو.تنت کردیم ببینیم چجوری میشی! نازتو بخورم بچه. امروزم همراه و دوست مامانی شدی و باهم دوتایی رفتیم پیش عمو محمود، تا سه تایی بریم ملاقات مامان عمو که توی بیمارستان بست...
22 آذر 1394

بعلههه

عشق مامان سلام کچلم مورچه، کلوچه پنجشنبه عصر بعداومدن بابایی، تصمیمدگرفتیم بریم تبریز خونه ی عزیز. اونم بی خبر! خاله مژگان خونه نبود و رفته بود خونه ی مامان سید. باباجون و عزیز کلی از رفتنمون خوشحال شدن. وااای که تو.چقدر عزیز رو دوست داری. عزیز هم عاشقته. جمعه رفتم سراغ قوطی یادگاریا و اشیای قدیمی که هرکدوم یاداور کلی خاطره س. از زمان بچگیم تااااالان. شما کلی با عزیز بازی کردی و من و باباجون خاطرات رو زیررورو کردیم. عکس کتاب قصه هامو برات میذارم. آوردمشون تابرات بخونم. کوروشی من، عشقم جمعه شب بابایی اومد براشام و ازاونجا یه سررفتیم خونه ی مامان جون. مامان جون اینا یه خرگوش دارن که تو داشتی میکشتیش. آخرسر کذاشتنش توو ق...
21 آذر 1394

قند و نباته پسر

قند عسلم، گل پسرم سلام روح مامان سلام زندگیم عاشقتم. چه قد خوبه که خدا تورو به من داده. خیلی دوستت دارم نفسم. عاشق ناز کردناتم، وقتی که با ناز خودتو برام لوس میکنی و با گوشه ی چشم نگام میکنی و میخندی. دلم میخاد درسته قورتت بدم. وقتی بهت اخم میکنم، میخندی تا منو بخندونی. عااشق صداهای عجیب غریبتم کوروشم. دلبر! دوست داری از صبح تا شب فقط بازی کنی، حتی وقتی خوابت میاد تا جای ممکن مقاومت میکنی، توپ بازی رو دو ست داری، خرما و آش و مرغ از علایق جدیدته. از من و آشپزخونه هم یه لحظه جدا نمیشی. حتی وقتی کنارتم ولی سرپام، گریه میکنی. باید یا بغلت کنم یا بشینم. وابسته نشو مامان. دنیا جنبه نداره... روز اربعین عزیز و خاله جون اومدن خو...
16 آذر 1394

من و تیزر

حدود یکسال قبل بخاطر علاقه م به بازیگری، یه تست دادم و اتفاقا بعنوان تست برتر انتخاب شد. سی ام آبان تهیه کننده ی برنامه، آقای "بیل افکن" باهام تماس گرفتن و پیشنهاد بازی توی یه تیزر تبلیغاتی رو دادن. منم موافقت کردم. صبح یکشنبه من و شما و خاله رفتیم سر ضبط. بااینکه تایم کار زیاد بود ولی خداروشکر شما زیاد اذیت نکردی. من و آقای "حبیب عباسی" نقش مقابل هم بودیم. چقدرم رابطه ت باهاش خوب بود وروجکم.  همچنین آقای "بیل افکن" باهات شوخی و بازی میکرد. روز خوبی بود. عکسشم که خاله ت گذاشته توی وبلاگش. عاشقتم مامانم. بوس
7 آذر 1394

یه ماهه ننوشتم

سلام به روی ماهت نخودفرنگی مامان عشششقم ببخش یک ماهه ننوشتم هیچی. انقد که سرم به شما و شیطونیات و دلبریات گرمه. اول یه شرح کلی از احوال این مدتت بدم بعد بریم سراغ عکسا. دلبندم، عمرم، نفسم بزرگ شدی مادر. قد کشیدی، خوشگلتر شدی. موهات بلندشده. غذات رنگین ترشده. عاشق سیب زمینی و برنجی. آب مرغ و زرده ی تخم مرغ و خرما رو دوست داری. دلت میره واسه بابایی و خیلی دوسش داری. وقتی میره بیرون گریه میکنی.وقتی هم میبینیش له له میزنی بری بغلش. بلد نیستی بوس کنی ولی میدونی که بوسه یه راه ابراز علاقه س. دهنتو بازمیکنی و میچسبونی به صورتمون و همونجوری چند ثانیه وایمیسی. وقتی میگیم "بوس کن" اینکارو میکنی، از دست تو نمیتونم دو دیقه تلفنی با...
7 آذر 1394

سومین سالگرد ازدواجمون

روزها شبها تمام دقایقی که باتو زیستم... مرورمیکنم. نامت را درشناسنامه ام... سه پاییزم را بهار تجربه میکنم. باتو... وجودت در زندگیم بوسه باران. بذار از امروز برات بگم. دو روز بود همسایه پایینی(همکف) بخاطر اینکه فاضلابش زده بالا، فلکه ی آب تموم واحدرارو بسته. منم امروز کلی کار داشتم. اعصابم خردشد، رفتم پایین و باهاش دعوا کردم. اونم توهین کرد ومنم به عنوان همسرنماینده ی ساختمون، وظیفه داشتم نذارم آبو قطع کنه. ساعت یک رو گذشته بود و تازمان اومدن بابایی فقط پنج ساعت وقت داشتم. باید شیرینی و کیک و شام میپختم، شما رو حموم میبردم، خونه رو تمیز میکردم، اوووه. شروع کردم بدو بدو کارامو انجام دادن. وقتی بابایی اومد کلی سو...
18 آبان 1394