کوروش مامانیکوروش مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 14 روز سن داره

قدم قدم با پسرم

کوروش

کودکم دادی تکان بر پیکرم

تازه فهمیدم که من یک مادرم!

جان من زین جسم تو درهم شکفت

وه خدا، این عشق ناید باورم...

کادوهای عزیزان برای دندونی پسرکم

عزیزدلم برای دندونی شما همه کادو دادن. باباجون و عزیز:نقدی و قربونی چون از بالا دندون درآوردی. خاله جون:شیشه شیر مامان جون و باباجون و عمه:شکلات خوری عمو محمود:نقدی عمه ی من:نقدی عمو علی:هواپیمای کنترل دار و اما همکارای بابایی که انتظار نداشتم: خانوما:هدی میرزایی، کبری منافی، سارا خانومم که فامیلیشو نمیدونیم. دوباره همکارای بابا: سینی نقره مامان سید خاله جون: نقدی همسایه های گلمون: نقدی ...
29 آذر 1394

9 ماه گذشت...

نازنینم... فصلی به اندازه ی انتظار آمدنت، گذشت... مدتهاست که شراب جانم جرعه جرعه در جام وجودت، رگ و استخوان میشود و تو هر روز شیرین تر از تمام انگورهای فصل سالی... بودنت آرامش قلب پاییزی من است و داشتنت بزرگترین و قشنگترین حس دنیا. میوه ی بهشتی من! نه ماهگیت گل باران. ...
29 آذر 1394

آش دندون

دنیای من سلام روزیکه دندونت رو دیدم تصمیم گرفتم برات آش دندون درست کنم. دوست داشتم توو.خونه ی خودمون و به سلیقه ی خودم باشه. به عمو محمود زنگ زدم و زحمت خرید وسایل رو به ایشون دادم. دستش درد نکنه واقعا. گندمایی که دارم برای آش دندون پاک میکنم. شب به عزیز تلفن کردم و گفتم که میخام آش دندون بار بذارم پاشین بیاین. به مامان جونت و عمه م هم زنگ زدم. بابا جون و خاله جون و عزیز عزیزم پنجشنبه شب اومدن. شب داشتم ناهار فردای مهمونا رو.چک.میکردم ببینم پخته یا نه که بخار آب انگشتامو سوزوند. چه جزی هم زد. نزدیکای ساعت ۴ صبح خوابیدیم. حالا خوبه هییییچ برنامه ای نداشتم برای آش دندون. یهوو شد همه چی. ۷ صبح هم بیدارشدم قابلمه ر...
29 آذر 1394

اولین مروارید کوروشم

نقل و نباتم عشق قشنگم همه ی زندگیم سلااام مامانم امروز چقققدر خوشحالم. ظهر تلفنی داشتم با عمو محمود حرف میزدم که بعد قطع کردن اومدم باهات بازی کنم، شما قه قه میخندیدی که احساس کردم لثه ی بالاییت ورم کرده و بعلهههه... یه مروارید سفید قشششنگ داره میدرخشه. هی من میبینم چند وقته تعدادتعویض پوشکت زیاد شده، فکر میکردم بخاطر مایعات زیاده که بهت میدم. دردت به جونم که اینقد شما تو داری. حتی تب هم نکردی ماشاللاه. فدای اون چشمات بشم من. واااااااااااای کوروش چقدر خوشحالم. مباارکه. مبارکه دندون نیش مرکزی سمت راست. عشششششقممممم. میخام برات یه آش دندون حسااابی درست کنم. از سر ذوق به همه زنگ زدم خبر دادم. عزیز، عمه م، عمو م...
24 آذر 1394

کوروش و مامانی

سلاام کلوچه سلام توت فرنگی سلام کلم من. فدات بشم مورچه. کوروشی دیروز بعد از چندین سال، دوستای ابتدایی مو پیدا کردم. واااای خدا چقدر حاالم خوبه. شب عمو محمود اومد خونمون. کللللی باهاش بازی کردی. عمو محمود کادوهای خوششگل خریده بود برات.  دسسسسست گلش درد نکنه.  به ماشین بوگاتی کنترل دار، دو ست لباس خونه ی خوشگل و یه کاپشن که من عاشقش شدم. اینم شما و عمو، وقتی تازه رسیده خونه مون. از بس ورجه وورجه میکنی، عکست تار افتاد. اینجام کاپشنت رو.تنت کردیم ببینیم چجوری میشی! نازتو بخورم بچه. امروزم همراه و دوست مامانی شدی و باهم دوتایی رفتیم پیش عمو محمود، تا سه تایی بریم ملاقات مامان عمو که توی بیمارستان بست...
22 آذر 1394

بعلههه

عشق مامان سلام کچلم مورچه، کلوچه پنجشنبه عصر بعداومدن بابایی، تصمیمدگرفتیم بریم تبریز خونه ی عزیز. اونم بی خبر! خاله مژگان خونه نبود و رفته بود خونه ی مامان سید. باباجون و عزیز کلی از رفتنمون خوشحال شدن. وااای که تو.چقدر عزیز رو دوست داری. عزیز هم عاشقته. جمعه رفتم سراغ قوطی یادگاریا و اشیای قدیمی که هرکدوم یاداور کلی خاطره س. از زمان بچگیم تااااالان. شما کلی با عزیز بازی کردی و من و باباجون خاطرات رو زیررورو کردیم. عکس کتاب قصه هامو برات میذارم. آوردمشون تابرات بخونم. کوروشی من، عشقم جمعه شب بابایی اومد براشام و ازاونجا یه سررفتیم خونه ی مامان جون. مامان جون اینا یه خرگوش دارن که تو داشتی میکشتیش. آخرسر کذاشتنش توو ق...
21 آذر 1394