ده ماهگی کوروشم...
انچه گذشت...
کادوهای عزیزان برای دندونی پسرکم
عزیزدلم برای دندونی شما همه کادو دادن. باباجون و عزیز:نقدی و قربونی چون از بالا دندون درآوردی. خاله جون:شیشه شیر مامان جون و باباجون و عمه:شکلات خوری عمو محمود:نقدی عمه ی من:نقدی عمو علی:هواپیمای کنترل دار و اما همکارای بابایی که انتظار نداشتم: خانوما:هدی میرزایی، کبری منافی، سارا خانومم که فامیلیشو نمیدونیم. دوباره همکارای بابا: سینی نقره مامان سید خاله جون: نقدی همسایه های گلمون: نقدی ...
نویسنده :
مامان کوچولو
18:56
9 ماه گذشت...
نازنینم... فصلی به اندازه ی انتظار آمدنت، گذشت... مدتهاست که شراب جانم جرعه جرعه در جام وجودت، رگ و استخوان میشود و تو هر روز شیرین تر از تمام انگورهای فصل سالی... بودنت آرامش قلب پاییزی من است و داشتنت بزرگترین و قشنگترین حس دنیا. میوه ی بهشتی من! نه ماهگیت گل باران. ...
نویسنده :
مامان کوچولو
1:00
آش دندون
دنیای من سلام روزیکه دندونت رو دیدم تصمیم گرفتم برات آش دندون درست کنم. دوست داشتم توو.خونه ی خودمون و به سلیقه ی خودم باشه. به عمو محمود زنگ زدم و زحمت خرید وسایل رو به ایشون دادم. دستش درد نکنه واقعا. گندمایی که دارم برای آش دندون پاک میکنم. شب به عزیز تلفن کردم و گفتم که میخام آش دندون بار بذارم پاشین بیاین. به مامان جونت و عمه م هم زنگ زدم. بابا جون و خاله جون و عزیز عزیزم پنجشنبه شب اومدن. شب داشتم ناهار فردای مهمونا رو.چک.میکردم ببینم پخته یا نه که بخار آب انگشتامو سوزوند. چه جزی هم زد. نزدیکای ساعت ۴ صبح خوابیدیم. حالا خوبه هییییچ برنامه ای نداشتم برای آش دندون. یهوو شد همه چی. ۷ صبح هم بیدارشدم قابلمه ر...
نویسنده :
مامان کوچولو
0:52
اولین مروارید کوروشم
نقل و نباتم عشق قشنگم همه ی زندگیم سلااام مامانم امروز چقققدر خوشحالم. ظهر تلفنی داشتم با عمو محمود حرف میزدم که بعد قطع کردن اومدم باهات بازی کنم، شما قه قه میخندیدی که احساس کردم لثه ی بالاییت ورم کرده و بعلهههه... یه مروارید سفید قشششنگ داره میدرخشه. هی من میبینم چند وقته تعدادتعویض پوشکت زیاد شده، فکر میکردم بخاطر مایعات زیاده که بهت میدم. دردت به جونم که اینقد شما تو داری. حتی تب هم نکردی ماشاللاه. فدای اون چشمات بشم من. واااااااااااای کوروش چقدر خوشحالم. مباارکه. مبارکه دندون نیش مرکزی سمت راست. عشششششقممممم. میخام برات یه آش دندون حسااابی درست کنم. از سر ذوق به همه زنگ زدم خبر دادم. عزیز، عمه م، عمو م...
نویسنده :
مامان کوچولو
19:14