کوروش مامانیکوروش مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

قدم قدم با پسرم

آش دندون

1394/9/29 0:52
نویسنده : مامان کوچولو
842 بازدید
اشتراک گذاری

دنیای من

سلام

روزیکه دندونت رو دیدم تصمیم گرفتم برات آش دندون درست کنم.

دوست داشتم توو.خونه ی خودمون و به سلیقه ی خودم باشه.

به عمو محمود زنگ زدم و زحمت خرید وسایل رو به ایشون دادم.

دستش درد نکنه واقعا.

گندمایی که دارم برای آش دندون پاک میکنم.

شب به عزیز تلفن کردم و گفتم که میخام آش دندون بار بذارم پاشین بیاین.

به مامان جونت و عمه م هم زنگ زدم.

بابا جون و خاله جون و عزیز عزیزم پنجشنبه شب اومدن. شب داشتم ناهار فردای مهمونا رو.چک.میکردم ببینم پخته یا نه که بخار آب انگشتامو سوزوند. چه جزی هم زد.

نزدیکای ساعت ۴ صبح خوابیدیم.

حالا خوبه هییییچ برنامه ای نداشتم برای آش دندون.

یهوو شد همه چی.

۷ صبح هم بیدارشدم قابلمه رو بار بذاریم.

بعداز صبحونه عمه م اینا اومدن و دخترعمه های گلم.

ناهار منتظر مامان جونت بودیم که اومدنشون کشید به ۴ بعدازظهر!!

مام ناهارو منتظرشون بودیم و چون دخترعمه ها کلاس داشتن، ناهارنخورده رفتن.

بابایی سرکاربود اضافه کاری و نزدیکای تموم شدن ناهار ما رسید.

سالاد الویه های من با پخت خاله جون و عزبز و تزیین خودم.

آش دندونی آماده که بریزیم توی ظرفای یکبار مصرف.

بعد از تموم شدن کار. کاسه ها برای همکاربابایی و مابقی برای همسایه ها.

اینم کارتی که برات درست کردم.

این قاب عکسارم مخصوصا افراد نزدیک خریدیم.

خاله جون هم زحمت چسبوندنش رو کشید.

شب همه رفتن و تنهامون گذاشتن.

کوروشم!

مدتیه خیلی بی حوصله م.

شاید الان که داری این نوشته هارو میخونی من یه زن جاافتاده ی مو سفید کرده م.

با چینایی کنار چشم و گاهی موهای ژولیده، شایدم کنارت نیستم و یه دنیا بینمون فاصله س.

شایدم کنارت نشسته م و داری بلند بلند برام میخونی.

نمیدونم...

اما الان که من دارم برات مینویسم، روی مبل دو نفره ی پذیرایی، شما بغلمی و سرت روی ساعد چپمه. شیرت رو خوردی و خوابیدی.

لباسای سبزت تنته و کلی عشق منی نفسم.عمرم...

امروز باهم رفتیم پیش خانوم شاطری گل خودم که براش آش دندونی ببریم.

کلی هم باهم درددل کردیم.

واما ...

قدت رو قربون که ماشاألله ۷۸ سانتی متر شده.

دور سرت بگردم من که ۴۳ سانته

و وزنت که ۸/۷۰۰ شدی.

منم ۶۴ کیلو.

دعوام کرد که لاغر شدم...

اینم گل پسر مامانی، توی مطب خاله النازش.

چشمام فدای نگاهت عشقم.

دوستت دارم مادر.

إن شاألله عروسیت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله مژگان
29 آذر 94 10:33
مروارید دار شدنت مبارک عشق خاله... روز قشنگی بود بودن کنارت... آش دندونیت کاملأ یهویی شد اما قشنگ بود... دیشبم دای دای خونمون بود و عکساتو نشونش دادم و سهم مامان سیدم دادم برد.مرسی ان شاالله کارا و مقدمات عروسیت عزیز دلم. کوروشی مامانیت خیلی قشنگ مینویسه برات...ان شاالله بزرگتر که شدی مامانی بشینه کنارت و تو براش بخونی اون چی رو که از امروزت نوشته... قد و بالاتو قررررررربون
محمود
6 دی 94 20:24
آفرین به مامان کوروش با این همه ذوق و سلیقه!! نگاش کن خدا چه مظلوم نشسته فدات شم نازنین
مامان کوچولو
پاسخ
ممنون عموی مهربون. اولش عموی منی بعد کوروش. ایشاللا آش دندون نی نی شما.