کوروش مامانیکوروش مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

قدم قدم با پسرم

سومین سالگرد ازدواجمون

1394/8/18 12:39
نویسنده : مامان کوچولو
149 بازدید
اشتراک گذاری

روزها

شبها

تمام دقایقی که باتو زیستم...

مرورمیکنم.

نامت را درشناسنامه ام...

سه پاییزم را بهار تجربه میکنم.

باتو...

وجودت در زندگیم بوسه باران.

بذار از امروز برات بگم.

دو روز بود همسایه پایینی(همکف) بخاطر اینکه فاضلابش زده بالا، فلکه ی آب تموم واحدرارو بسته.

منم امروز کلی کار داشتم. اعصابم خردشد، رفتم پایین و باهاش دعوا کردم. اونم توهین کرد ومنم به عنوان همسرنماینده ی ساختمون، وظیفه داشتم نذارم آبو قطع کنه.

ساعت یک رو گذشته بود و تازمان اومدن بابایی فقط پنج ساعت وقت داشتم.

باید شیرینی و کیک و شام میپختم، شما رو حموم میبردم، خونه رو تمیز میکردم، اوووه.

شروع کردم بدو بدو کارامو انجام دادن.

وقتی بابایی اومد کلی سورپرایز شد.

برنجم هنوز سر دم بود که خاله ی بابایی زنگ زد پاشین بیاین اینجا.

ماهم شاممونم برداشتیم و رفتیم. خیلی خوش گذشت.

وقتی اومدیم خونه، من یک لحظه فقط رفتم که ظرفارو بذارم توی کابینت، شما بادهن خوردی به میز. بغلت کردم بوست کردم، آروم شدی.

اروم گذاشتمت زمین که دیدم وااااای، دهنت پرخونخ.

حالا من نشستم وسط پذیرایی و.گریه میکنم و شما میخندی.

دهنتو شستم. داشتم گریه میکردم که بابایی اومد خونه(رفته بود وسایلارو از ماشین بیاره).

منو که دید ترسید.

وقتی جریانو بهش گفتم، نگام کرد گفت: همین؟

دختر گنده!

پاک اشکاتو بچه هم داره بهت میخنده.

ببخش منو که یه لحظه حواسم بهت نبود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله مژگان
7 آذر 94 22:40
سالگرد همدلیتون مبارک
مامان کوچولو
پاسخ
ممنونم عزیزم