کوروش مامانیکوروش مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

قدم قدم با پسرم

یه ماهه ننوشتم

1394/9/7 12:21
نویسنده : مامان کوچولو
169 بازدید
اشتراک گذاری

خجالت

سلام به روی ماهت نخودفرنگی مامان

عشششقم ببخش یک ماهه ننوشتم هیچی.

انقد که سرم به شما و شیطونیات و دلبریات گرمه.

اول یه شرح کلی از احوال این مدتت بدم بعد بریم سراغ عکسا.

دلبندم، عمرم، نفسم بزرگ شدی مادر.

قد کشیدی، خوشگلتر شدی.

موهات بلندشده. غذات رنگین ترشده. عاشق سیب زمینی و برنجی.

آب مرغ و زرده ی تخم مرغ و خرما رو دوست داری.

دلت میره واسه بابایی و خیلی دوسش داری.

وقتی میره بیرون گریه میکنی.وقتی هم میبینیش له له میزنی بری بغلش. بلد نیستی بوس کنی ولی میدونی که بوسه یه راه ابراز علاقه س. دهنتو بازمیکنی و میچسبونی به صورتمون و همونجوری چند ثانیه وایمیسی. وقتی میگیم "بوس کن" اینکارو میکنی، از دست تو نمیتونم دو دیقه تلفنی باکسی حرف بزنم.

دوست داری گوشیو بگیری و ببری تو دهنت و صدای طرف پشت خط روی آیفون باشه و تو بیصدا بخندی.

روی میز رو جمع کردم چون الان دیگه راحت باکمک میز و دیوار راه میری. مامانی میگیری از میز و بلندمیشی و بادست محکم میکوبی به میز. دستت که درد میگیره از دست دیگه ت استفاده میکنی.

کم کم میتونی بگی:ماااا.

شاید مخفف مامانه. چند بار گفتی و بهم نگاه کردی.

کوروشم، عشقم دمپایی روفرشی های منو خیلی دوست داری و هرجای خونه باشن میری سمتشون. 

زیاد بهم وابسته شدی و نمیتونم لحظه ای از چشمت دور باشم. 

چهار دست و پا میای از پام میگیری پامیشی، بغل میخای.

دیگه شبابخاطرشیر گریه نمیکنی، میای بغلم و شیرمیخوری.

یکی از بازی های موردعلاقه ت با باباییه. که بابایی پشت کابینت قایم میشه و شما باسرعت میای سمتش، وقتی بابایی میگه:"داللی". میخندی و میدوویی که بابایی نتونه بگیره تورو.

پاستیل  رو خیلی دوست داری، تازگیا تو حموم فقط دنبال شیطنتی.

از اونجاییکه علاقه ای به اسباب بازی نداری و با ملاقه و آبکش و دمپایی و.شارژر بازی میکنی، بابایی برات وسایل نجاری خرید. شبیه واقعی هان و خوب باهاشون مشغول میشی.

شبا برات داستان شلمرود رو میخونم و تو میخوابی.

زیاد حرف زدم، بریم سراغ عکسا...

اینجا خونه ی مامان جونه و شما داری موز میخوری. خوردن که چه عرض کنم، له میکنی.

رفتی وسط دو تا مبل!

با عزیز کلی بهت خندیدیم.

وقتی فهمیدی گیر کردی و نمیتونی بیرون بیای، گریه کردی.

شلوارتم چاک دادی.

نازتو برم نفسم.

اینجوری غر میزنیااا.

میگی منو نذارین تو رورؤکم. یا بغل کنید یا بذارید همه جارو بهم بریزم.

پدربزگ و نوه!

با باباجون رفتین بیرون و برات بادکنک و پاستیل خرید. اینجام داری باهاش بازی میکنی. با باباحسین رابطه ت خوبه و آخرشم تو بغلش خوابیدی.

داری روی پاهاش میخوابی.

باباجون رفت برات ماشین اسباب بازی خرید.

برای اینکه قرمزش رو برات بخره، خیلی گشته. چراغاش روشن میشه و حرکت میکنه. صدای بوق و آهنگم داره. اولش میترسیدی ازش ولی الان بازی میکنی باهاش.

دستشون درد نکنه.

و

اینم اسباب بازیایی که گفتم بابایی برات خریده.

 
پسندها (2)

نظرات (3)

خاله مژگان
7 آذر 94 22:37
بزرگ شدنش گلبارون. عکسای قشنگیه.و کادوهاش زیبا مبارکت باشه نفسم
محمود
6 دی 94 20:30
فندق خودمه این بچه... چقد ناز گریه می کنه! عمو قربونت بره عزیزم
مامان کوچولو
پاسخ
از ته دل از خدا میخوام عشق و محبتتون به هم هیچ وقت کمرنگ نشه. کوروش واقعا شمارو دوست داره عمو.
محمود
15 دی 94 21:18
فداش شم!!!