کوروش مامانیکوروش مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

قدم قدم با پسرم

اولین ایستادن با کمک تختخواب

وقتی داشتم پست قبلیو مینوشتم، یهو دیدم گرفتی از پایین تخت و ایستادی! چه ذوقی هم میکنی. پایین تخت ما، یه فضای کوچیکه که دور تا دورشو بالش و پشتی میچینم و اسباب بازیاتو میذارم وسط تا تو بازی کنی و من بخوابم! آخه کم خونی از یه طرف، سرماخپردکی هم از طرف دیکه،  کاملا جونمو گرفته مامانی. اینم از عکسای گل پسرم. این آخری چون همش داشتی تلو تلو میخوردی، کمی تار شد. ...
29 مهر 1394

درد دل

فرشته کوچولوی من سلام نفسم سلام عمرم میخوام کمی باهات درددل کنم، این روزا یه جورایی درعین تلخی، برام شیرینه. ولی همیشه غصه م از اینه که کسیو ندارم باهاش درد دل کنم و حرفامو بگم. جز تو. کوروش خیلی خوشحالم که روز به روز داری بزرگ تر میشی، آره مادر. داری بزرگتر میشی و من اینو از زبری کف پات میفهمم، پاهات نشون میدن که زمان تند و تند در گذره و شما لحظه به لحظه داری قد میکشی. همیشه همه میگفتن موهات عیییین شبقه! سیاه سیاه. مثل دل شب! دیروز روی شقیقه ی چپ و روی سرم دو تار موی زبر سفید دیدم... خیلی گریه کردم. دلم نمیخاد زود پیر بشم کوروش. منم مثل تو بچگیمو دوست دارم، دنیای خودمو دوست دارم. منم کودک مادرم بودم منم بچه م، بچه ...
29 مهر 1394

پسرم هفت ماهه شد...

بهترینم پسرم.... گامهای زمان میدود... تند و بی وقفه، برای گذشت عجله دارد. دوباره من و دکمه های سیاه که بودن سفیدت را ثبت میکنم و چشمان خسته از نگرانی تو... هفت... هفت... هفت.. بهترین عدد زندگی ام ... تقویم میگوید هفت سی از آمدن ارغوانی ات سپری شد اما دلم هنوززز زیر تیغ جراحی ست که وجودم را تکه کرد، تا تو را در آغوشم بفشارم. هنوز لذت اضطراب آمدنت زیر زبانم مزه میدهد و هنوز تصویر اولین دیدنت در قاب چشانم، بی نهایت قشنگ است... نازنینم، کوروشم هفت ماهگی ات بوسه باران. بودنت مبارک... کیک زبرا، بمناسبت هفت ماهگی ات. ساعت چهارو نیم دکترمون پیام داد و هفت ماهکیتو تبریک گفت. گفت برای کنترل بیارش ببینمس فندقمپ. ماهم...
28 مهر 1394

این چند روز...

نازمن... دیگه مدتیه نمیتونم حتی یه لحظه تنهات بذارم. میری زیر میز تلویزیون، میری زیر میز قایم میشی. دیگه میتونی پله ی آشپزخونه رو رد کنی و تشرف فرما بشی توی آشپزخونه! از میز و صندلی میگیری و میخای پاشی وایستی! وقتی گرسنه ت میشه میگی: أمممممممممممم. وقتی هم که اعصابت خرده، دستتو باز و بسته میکنی، لب پایینتو تو میدیو میگی:بووووووووووووو!!! یکی از بازیهای جدیدت اینه که مچ پای راستتو میچرخونی، عصرکه میشه، در هر حالتی که باشی، چه توی رورؤک چه چهاردست و پا، میری پشت در و میکوبی به در و منتظر بابایی میشی. یاد گرفتی دست بدی مامانی. وقتی میگیم:دست بده، دستتو میاری جلو. با برنج  میونه ت عاااالیه. ولی اصلا هویج آب پز دوست نداری...
23 مهر 1394

پسرم و شیطونیاش

پسرگلم این روزا حسابی شیطون شدی و دیگه نمیشه یه لحظه راحت رهات کرد. منم که فقط بدو بدو میکنم دنبالت. اینا عکسای شیطنت هاته با توضیحاش. توی این عکس من داشتم خونه رو جارو میکردم که دیدم شما سیم جاروبرقی رو پیچیدی دور خودت و داری ذوق میکنی. نگاهشو توروخدا... خخخخخ اینجا داشتیم با بابایی حرف میزدیم که شترق! یه چیزی افتاد زمین!! اومدم دیدم خشک کن لباس رو گرفتی کشیدی، اونم افتاده روی روروک جنابعالی! شمام اولش با تعجب داشتی نگاه میکردی، بعدش کم مونده بود اونم بخوری. قررربونت برم من الهی بفرمایید پرده میل کنید! داشتم آش کلم.قمری درست میکردم. یه اسلایسم بهت دادم که هم جلوی خارش دندوناتو بگیره، هم اینکه کلسیم دا...
19 مهر 1394

اولین روز کودک کودکم

کودکم کودک بمان دنیا بزرگت میکند بره باشی یا نباشی، گرگ گرگت میکند کودکم کودک بمان دنیا مداد رنگی است بهترین نقاش باشی، باز رنگت میکند کودکم کودک بمان دنیا دلت را می زند سخت بی رحم است، میدانم که سنگت می کند... عزییییز دل من! عشششقم. نفسم، عمرم. کودکم روزت مبارک نفسم. امروز دلم میخاست برات بهترین کارارو بکنم، ولی مهمون سرزده داشتیم! برات کیک پختم و یه شام مفصل. عشق مامان، نتونستم برات کادو بخرم... نشد.... منو ببخش. اینم عکس شما و بابایی که داری از کت و.کولش بالا میری وروجک. و این... ...
16 مهر 1394

عروسی عمو محمود

پسر گلم روز عید غدیر عقد عمو محمود جون بود و ماهم دعوت بودیم. صبح رفتیم خونه ی عزیز و بابایی هم با عمو محمود رفت دنبال کارا. منم بادکنک خریده بودم برای پشت ماشین، آخه ماشین ما شده بود ماشین عروس. نشستم و کلی بادکنک باد کردم. شما توی بحبوحه ی رفتنمون خوابیدی. از اونجایی که مدتی دوره دیدم، من عکاس و فیلمبردار مراسم بودم. شما هم بغل دخترای خوشگل بودی و ملی ذوق کرده بودی شب از اونجا رفتیم خونه ی مامان سید خاله جون. فرداشم برگشتیم خونه و توی مسیر برگشت من حساااابی اعصابم خرد شد!!!!!! اینم یه عمس از شما و بابایی و عمو محمود. ...
16 مهر 1394

من و دوستام

بعد مدتها دوستای صمیمی من اومدن خونمون. خیلی دوستای خوبی ان و من دوسشون دارم. شما کلا بغل به بغل میشدی. آخه توی جمعمون تک پسری! خاله ها کل آشپزخونمو تمیز کرد. دستشون درد نکنه. شمام با یسنا کنار هم خواب بودین. کلی هم بهمون خوش گذشت.
15 مهر 1394

من و تو و کلی عکس.

پسرم، قند عسلم بعد چند وقت خیلی خیلی،سلاااام عزیییییز دلم از دو روز قبل واکسنت برات حرف دارم. بیست و پنجم شهریور بردمت مطب الناز جون. دور سر 42 سانتیت بگردم من. قدتم که ماشششاللا 72 . 7/700 هم وزنته. فردا شبش عمو علی جون اومد خونه ی ما. این اولی غذاییه که میخوری مادر... سیب زمینی آب پز له شده با آب مرغ. توی بغل عمو خوردی و خوابیدی. اینم فردای اون روز که برای اولین بار خودتو توی آینه دیدی و کلیییی ذوق کردی نفسم. بیست و هشتم شهریور بردیمت برای واکسن دردت به دلم. پیغام آورده بودن که که باید تاالان چهار دست و پا میرفتی! یه عده فضول پر ادعا!! اونجا ولی گفتن که بچه توی هشت ماه کامل چهار...
15 مهر 1394