کوروش مامانیکوروش مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

قدم قدم با پسرم

پسرم دلتنگه...

قند و نباتم، پرنسم، نفسم الهی مامان برات بمیره، چت شده؟ چرا ناراحتی عششششقم؟ برای چی شیر نمیخوری و همش جیغ میکشی؟ بغلت که میکنم و تکونت میدم، آروم در گوشت حرف میزنم، آروم میشی . بعدشم هی پشت سر هم میگم: ششششششششششششششش آرووووم خوابت میبره. مثل همیشه اولین نفری که ناراحتیمو میفهمه، تویی... وقتی میخوابی، بغلت میکنم و بهت شیر میدم. کمی میخوری و ... کوروش! تو رو خدا شیر بخور... خدا میدونه چقد دلم تنگه، بزور میخندم که کسی ناراحت نشه. بخند مامان. بابایی امروز ساعت ۱۳:۵۴ بهمون  زنگ زد. گذاشتم روی آیفون تا با شما صحبت کنه. صداشو میشنیدی و دنبالش میگشتی. الهی قربونت برم. دیشبم از سر دلتنگی، عصر به بعد خیلی بیقرار بو...
26 تير 1394

کوروش و پارک

شاهزاده ی من امروز با خاله مژگان، سه تایی رفتیم پارک نزدیک خونه ی عزیز اینا. بابایی رفته یه مسافرت کوتاه و دو سه روزی اینجاییم. از تو چه پنهون مامانی خیلی دلم گرفته... توی پارک از یه آقا پسر برات یه دستبند خریدم. آخه با ین کمش خرج خودشو درمیاورد و من از غیرتش خوشم اومد. باهم رفتیم سوار تاب و سرسره شدی. خوابتم میومد مامانی. الهی که قربون اون چشات برم من. این از سرسره سواری شما اینم عکس اولین تاب سواریت ...
25 تير 1394

عذر موجه!

جوجوی من به خدا کلللی عکس ازت گرفتم. از تک تک لحظه هات چیلیک چیلیک عکس میگیرم، اما نتونستم بذارم توی وبلاگت. عکسای بیمارستان، ختنه، اولین دکتر بردنت، خنده و.گریه های دلبرانه ت، و ...... ببخشید ماماااااان.
25 تير 1394

بازم مطب دکتر شاطری

دیروز با خانم دکترمون هماهنگ کردم و شما رو برای کنترل قد و وزن بردم پیشش. اولش که خواست بغلت کنه، لب ورچیدی و گریه کردی! مامااااانی، مگه یادت رفته لحن صداش؟ همپای من، توی این نه ماه، استرس کشید خاله الناز شاطری. قد رعنای پسرم شده ۶۴ سانت وزن قشنگتم ۶۶۰۰ کیلو گرم دور سرت بگردم که ۴۰ سانت شده. خدایا شکرت. بعدشم شما لالا کردی و من و خاله الناز شاطری کمی باهم درد دل کردیم. عشششششقمی مامان. إن شاألله دوشنبه میریم برای واکسنت.
25 تير 1394

وقایع اتفاقیه!!

سلام به روی ماه پسرکم قند و نباتم  منو ببخش مامانم که دیر به دیر وبلاگتو آپ میکنم… وااااااااای از دسسسسست خودم حررررسسم میگیره! به خدا مامان تنبلی نیستم پسرم. آخه توی خونه مون نت خیلی ضعیفه. عوضش خیلی چیزا رو برات توی یه دفتر مینویسم. دوست دارم یه روزی دفتررو ورق بزنی و منو احساسم و لابلاش پیدا کنی مامان... این مدت اتفاقای زیادی افتاد،از بعضی اعصاب خردی ها بگیر تا کلی حرکت تازه ی شما! از اعصاب خردی ها و عوارضش اینکه شما حدود هفتاد و دو ساعت شیر کافی نداشتی بخوری و فقط گریه کردی! باعث و بانیشو به خود خدا سپردم. منو ببخش نفسم که نمیشه بخاطر خیلی حرفا استرس نداشته باسم. گل پسرم منو ببخش. این روزا همش ورجه وور...
25 تير 1394

عکس و مکس

  عاشق این عکستم مامانی     اینم دیشب گرفتم. خیلی بانمک شدی توو این عکس. الهی که فدات بشم من عششششقمممممم     و این. ...
4 تير 1394

صد روز گذشت...

پسرکم صد روز از روزی که آمدی و بر من نام "مادر" نهادی، گذشت... صد صبحی که تصویر مادرانه ام را در قاب چشمان معصومت تماشا کردم و صد شبی که با آهنگ نفست، رویایم را به دست خواب سپردم...  تمام آنچه را که برایت مینویسم از بودن های تو و حرف های دل من، تمام احساسات مادرانه ی من است، پس بخوان: نوگلم با تو آنقدر خوشحالم که دلم میخواهد همه ی عشقم را فریاد بزنم تا صدای شادی ام گوش فلک را کر کند... تلافی تمام تلخی ها... روزهای آمدنت سه رقمی شد و شعف در دل من، هزاران رقم... حضور سبز و ارغوانی ات در کاشانه ی کوچک اما پر مهرمان صد هزاران بار مبارک...
4 تير 1394

همینجوری یهویی

چند تا عکس از دنیای من:   عزیزکم تازه یاد گرفتی وقتی انگشتامو میگیری، میبری سمت دهنت و انگشتامو میمکی. الهی قربونت برم من. عااااشقتم. دو تا عکس بالایی هم کلی برام خنده دلر بود. توی خونه ی عمه م اینا، پشت بالش رو عمه هنوز ندوخته بود. شما هم خوابت میومد، دختر عمه گذاشتت توی شکاف بالش و شما مثل فرشته ها خوابیدی! کمی که گذشت عمه گفت:بچه ها نگاه کنین، داره غلت میزنه! تا دویدم گوشیو بردارم و عکستو بگیرم، کاملا برگشتیو همونجوری خوابیدی!!!! شده بودی عین لاک پشت. الهی فدات بشم من. .   ...
2 تير 1394