کوروش مامانیکوروش مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه سن داره

قدم قدم با پسرم

وای فای داررررررم

قند عسلم امروز بالاخره وای فای مون حل شد و زود زود میتونم وبلاگتو آپ کنم. سر فرصت عکساتو میریزم تو کامپیوتر و میام برات مینویسم. فعلا برم ظرفامونو بشورم  و جنابعالی شیر بخوری. لالا داری تو چشمات. قربونت برررم.  بووووس ...
16 شهريور 1394

اولین عروسی کوروشم

عزیزدلم کوروشم مامانی چهارم شهریور هم تولد عزیز بود هم عروسی خواهر شوهر خاله جون. از اونجایی هم که باهاشون دوستای خانوادگی قدیمی هستیم، میونه م با عروس خانوم گرمه. اومدیم خونه ی عزیز تا از اونجابریم. دایی مجتبی با ماشین عروس اومد دنبالمون و رفتیم. هم من و هم شما، اولین بارمون بود سوار ماشین عروس میشدیم مامان. توی عروسی پسر خوبی بودی و فقط خندیدی عشقم. اینم عکس شما که لم دادی روی مبل و دل از همه بردی. إن شاألله به سلامتی دامادی خودت مامانی. چشمامو بهت میدم عشقم. نفسم عمرم بهای آرزوهام... ...
6 شهريور 1394

این نیز بگذرد...

سلام به نخود فرنگی خودم. مامانی چند روزه واقعا مامانی بداخلاقی شدم واست. دستم بشکنه که... حنجره م سوراخ شه که سرت داد زدم. بمیرم که اذیتت کردم با بداخلاقیام. کوروش به خدامون قسم خیلی داغونم. توی تموم این روزا تنها سنگ صبورم تویی عشقم. کوروش خیلی دارن اذیتم میکنن شعور آدمایی که فقط اسم "آدم" رو یدک میکشن و از انسان بودن هم فقط نفس کشیدنو بلدن... زجر بزرگیه نفهمیدن، وبزرگتر و دردناک تر از اون اینه که مجبور باشی به کسیکه خودشو زده به نفهمی، توضیح بدی... دنیاست دیگه مادر... گاهی اونقدر همه چی قشنگ و لطیفه که هر ثانیه ثانیه ی نفس کشیدنت قدر هزاااار سال خوشبختی،  میچسسسبه و کلی کیف میکنی، گاهی هم اون روی سکه س و زمین و زما...
5 شهريور 1394

عکس و مکث!!

یه چرت بعداز ظهر بعد از کلی غرغر. آخرشم اول بابایی رو خوابوندی بعدش خودت خوابیدی. روی سینه آروم و عمیق میخوابی. این روش ابداعی بود که توی پونزده روزگیت کشفش کردم. کوروش و عروسکاش آقا کوچولو اینجا داره با تعجب مامانی رو نیگا میکنه. بابایی هم عکس گرفته. اون عروسک روی سرتونم ایشاللا پلنگیه که بمناسبت روز مرد کوروشم براش خریدم. بخورم اون تعجبت رو مامان. این عکستونو خیییییلی دوست دارم خیلی. شما و بابایی. بوس برای جفتتون.   ...
29 مرداد 1394

حوصله ندارم

امروز قرار بود از صبح بریم خونه ی عمه ی من. بابایی مارو رسوند و رفت سرکار. من و دخترعمه و عمه و شما کلی باهم خوش گذروندیم. سرظهری عمه گفت کوروش رو میبرم حموم. چه خوب که حوله ت رو برده بودم فندقم. اینم عکسای امروز که دخترعمه زحمتشو کشیده. اینجا توی حمومی. الهی قربونت برم من مامانم.عاااااشق این عکست شدم گوگولی من. اینجا هم داری با پاهات بازی میکنی. نفسسسسسسم. ...
29 مرداد 1394

مامان نوشت!

پسر گلم امروز صبح بعد از رفتن بابایی، نخوابیدم. باهم دوتایی کللللی بازی کردیم. شما خوابیدی و من برات آتلیه ی مامان ساز راه انداختم و کلی عکس ناز گرفتم ازت.   اینا هم چندتا عکس از شما قربونت برم.   الهی فدات بشم من. ...
29 مرداد 1394

پنج ماهگی کوروش من و اولین سالگرد هم آسمون شدن نفسای من و بابایی

گل پسرم پنچ ماهگیت با دنیا عشق و بوسه و مهربونی مبارک. امروز اولین سالگرد همخونه شدن من و باباییه. یک سال قبل من و بابایی با کلی آرزوهای سوخته در کنار وجود دو ماهه ی شما اومدیم زیر یه سقف! یه سقف سفید با دیوارای زیتونی... هیچچچچچکس هیچوقت نخواهد فهمید من چی کشیدم. چون هیچکس با کفشای من راه نرفت و نمیدونن کجا و کدوم سنگ پای منو زخمی کرده. هرکسی خط کش و ترازوی خودشو داره و همه قاضی ن ماشششاللا. خداروشکر زندگیمون قشنگه، دلامون گرمه، رویامون آبیه و آینده مون صورتی. همسرم، عزیزترینم: إن شا ألله همیشه سایه ت بالای سر من و کوروشمون و زندگیمون باشه و نفس بکشیم با نفسات. از خدا برامون عشق، سلامتی و آبرو میخام. الهی آمین... ثم ...
27 مرداد 1394

بازم مغازه ...

عزیزم روزامون سخت میگذره... سخت و خیلی سخت. بابایی چند وقتی بیکار بود، کارشون دیگه زیاد درآمد نداره. از سیزدهم مرداد یه کار جدید بهش پیشنهاد شد، سخته اما خوشحالیم... هیچوقت یادم نخواهد رفت چه سختیا که بهم گذشته و تو... اما نمیذارم آب توی دلت تکون بخوره نفسم. بعد مدتها رفتیم خونه ی عزیز و از اونجا رفتیم مغازه ی بابا و عمو محمود. بابا دیگه اونجا کار نمیکنه. شما بغل عمویی و منم فرصت کردم برات پست بذارم. عمو شما رو برد مغازه ی سوپری و وزنت کرد!!! هفت کیلو و دویست. ماشاللا مامانم. بوووووووووووس اینم یه عکس از شما و عمو محمود ...
23 مرداد 1394

عکس و شرح

عشقم تازگیا خودتو از روی کریر پرت میکنی پایین ایناهم از خوشمرگی و غر زدنات عکسای اوشمل نخور انگشتاتو مامامی اینم از لحظه ای که تفت آویزونه و غر میزنی پیرمرد! ...
23 مرداد 1394

بازم کادوووو

نفسم معذرت که دیر آپ میشه خاطراتت. اینا کادهای خوششششگل شماست. این عروسک رو خاله جونی برات خریده و شما خیلی دوسش داری. خاله جونش ستاره بچینی. اینم عمه ی من از مشهد سوغاتی آورده. وقتی روشنه و حرکت میکنه خیلی ذوق میکنی مامانم. دست عمه درد نکنههههه ...
23 مرداد 1394