کوروش مامانیکوروش مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

قدم قدم با پسرم

عکس و مکس

  عاشق این عکستم مامانی     اینم دیشب گرفتم. خیلی بانمک شدی توو این عکس. الهی که فدات بشم من عششششقمممممم     و این. ...
4 تير 1394

صد روز گذشت...

پسرکم صد روز از روزی که آمدی و بر من نام "مادر" نهادی، گذشت... صد صبحی که تصویر مادرانه ام را در قاب چشمان معصومت تماشا کردم و صد شبی که با آهنگ نفست، رویایم را به دست خواب سپردم...  تمام آنچه را که برایت مینویسم از بودن های تو و حرف های دل من، تمام احساسات مادرانه ی من است، پس بخوان: نوگلم با تو آنقدر خوشحالم که دلم میخواهد همه ی عشقم را فریاد بزنم تا صدای شادی ام گوش فلک را کر کند... تلافی تمام تلخی ها... روزهای آمدنت سه رقمی شد و شعف در دل من، هزاران رقم... حضور سبز و ارغوانی ات در کاشانه ی کوچک اما پر مهرمان صد هزاران بار مبارک...
4 تير 1394

همینجوری یهویی

چند تا عکس از دنیای من:   عزیزکم تازه یاد گرفتی وقتی انگشتامو میگیری، میبری سمت دهنت و انگشتامو میمکی. الهی قربونت برم من. عااااشقتم. دو تا عکس بالایی هم کلی برام خنده دلر بود. توی خونه ی عمه م اینا، پشت بالش رو عمه هنوز ندوخته بود. شما هم خوابت میومد، دختر عمه گذاشتت توی شکاف بالش و شما مثل فرشته ها خوابیدی! کمی که گذشت عمه گفت:بچه ها نگاه کنین، داره غلت میزنه! تا دویدم گوشیو بردارم و عکستو بگیرم، کاملا برگشتیو همونجوری خوابیدی!!!! شده بودی عین لاک پشت. الهی فدات بشم من. .   ...
2 تير 1394

اولین تابستون

کوروشم،  مرد زیبای زندگیم اولین تابستونت گل بارون. برات آرزو میکنم که محبت بینمون همیشه داغ باشه مثل همین خورشید وسط آسمون. امروز صبح بعد از رفتن بابایی، کمی خونه رو تر تمیز کردم و دوتایی رفتیم خونه ی عمه ی من تا  تن نازت رو حنا ببندیم. یه رسمه، که اولین روز تابستون هر نوزادی، این کارو میکنن، میگن برای پوستش خوبه و بدنش در آینده بو نمیده. این رسم رو دوست دارم. .. عمه جون وقتی داشت حنامیکشید به تنت، با تعجب نگاش میکردی و لباتو غنچه میکردی. الهی قربون اون لبات برم. چون حنا کمی خنک بود، اولش یکمی نق و نوق کردی، ولی بعد انگار خوشت اومده بود و همش میخندیدی قربونت برم. وقتی هم حمومت کردیم و تموم شد، خسته شده بودی حساب...
1 تير 1394

سنجش شنوایی

کوروشم سلام باز شدن چشمات به یه صبح دیگه از زندگی مبارک نفسم. پسرکم، الان که دارم برات پست میذارم شما دراز کشیدی روی پام و داری با من حرف میزنی. فدات بشم الهی. دیروز بعد از اینکه برات یه پست کوتاه گذاشتم، سه تایی با شما و بابایی رفتیم سنجش شنوایی. ولی چون گرسنه بودی و هوا گرم بود موقع برگشتن، دیگه نتونستم بشینم توی مغازه ی بابایی و.از اونجا برات پست بذارم. الانم توی یه نقطه کمی آنتن گیر آوردم و دارم مینویسم برات. دیروز وقتی رفتیم سنجش، خانومای پرسنل گفتن که نی نی باید کاملا خواب باشه، اونجا همه داشتن نی نی هاشون رو میخوابوندن! منم شمارو بغل گرفتم و نگاهت کردم، کوروشم باور نمیکنی اگه بگم یه لبخند بهم زدی و چشاتو بستی. همه تع...
31 خرداد 1394

چند خط واسه پسرم

عزیز مامانی سلام مدتیه نتونستم برات بنویسم چون توی خونمون نت نداریم. عزیز دلم توی این مدت شما رو چند بار بردیم دکتر و الان الحمدلله خیلی بهتری. سیصد گرم وزن کم کردی قربونت برم. ولی الان دوباره برگشتی به روال سابق. مامانی چون وبلاگتو دیر آماده کردم، از خیلی از لحظات تک و شیرینت نتونستم بنویسم که قول میدم در اولین فرصت توی یه پست مخصوص، همه رو با عکسات برات بذارم. اینم یه عکس از شما که اولین بارته داری سینه خیز میری       ...
30 خرداد 1394

کوروش و ویروس

عزیز دلم دیشب دوباره دفعات تعویض پوشکت زیاد شد. امروز صبح زود با بابایی بردیمت بیمارستان کودکان. ویروسای بد دارن اذیتت میکنن.برات شربت و قطره و سرم خوراکی نوشت دکتر. اسهال داری و شیر که میخوری، بالا میاری. مواظبتم تا زود خوب شی. الانم از مغازه ی بابایی دارم پست میذارم. با عمو محمود، خیلی میونه ت خوبه. عمو محمود، رفیق و شریک باباست.خیلی مهربونه، شما رو هم خیلی دوست داره. شما هم همیشه بهش میخندی.
21 خرداد 1394

نی نی من

نازکم امروز از ساعت شش صبح تا ۱۲ ظهر، هفت بار پوشکتو عوض کردم. دلپیچه داری ولی تحمل میکنی. الهی قربونت برم من. فک کنم باید با دکترت حرف بزنم عششششقم. الانم توی مغازه ی بابایی هستیم. داریم برمیگردیم خونه ی خودمون.
16 خرداد 1394