پسربلا
آینه و شمعدون من!
مامانی قربونت بره الهی.
روز به روز که میگذره بیشتر و بیشتر عاشقت میشم.
این روزا جوری میخوابم که بیدار شدن بابایی رو هم نمیفهمم، فقط وقتی میاد بوسمون کنه بره سرکار، بیدارمیشم.
میبینم رفته نون خریده، صبحانه چیده و من هیچچچچی متوجه نشدم.
بعد از رفتنشم باز میخوابم.
شما ساعت هفت شیرتو میخوری، جاتو عوض میکنم و میخوابی و ۹ بیدارمیشی و باخودت بازی میکنی، مثل آدم بزرگا دریغ از یه کوچولو سر و صدا.
وقتی چشامو باز میکنم، نگام میکنی و لبخند میزنی و سر و صدات شروع میشه.
الهی قربونت برم که میذاری مامان بخوابه نفففسمممم.
کوروش به چشمات قسم دیوونه تم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی