واکسن؟ پرررررررر!!!!
بیست و نهم تیر شما وقت واکسنت بود، منم از چند روز قبل با خاله الناز شاطری هماهنگ کرده بودم که ببرمت پیش دوست خاله برای واکسنت.
اما امروز، اون خانم اونجا نبودن و ما از وسط راه برگشتیم.
بابایی بساط صبحانه رو چید و تازه خورده بودیم که دختر خاله ی بابا زنگ زد و گفت که اومده خونه ی مادرش(خاله ی بزرگ بابایی) که نزدیک خونه ی ماست، شما هم بیاین اینجا.
ماهم گفتیم بااااااشع و رفتیم.
دو تا دختر خاله ی بابایی و دختر یکی از دختر خاله ها اونجا بودن.
من اونا رو خیییییلی دوست دارم. یکی از دختر خاله ها نی نی دار نمیشه و شما کلا بغل اون بودی.
خیلی بهمون خوش گذشت.
عصر که شد، همگی رفتن، ما هم موندیم و بعد شام برگشتیم خونه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی