دلتنگم...
چقد شب بدیه امشب.
کوروش به خدا مجبور شدم نیم ساعت با پدرت برم بیرون...
دلم خیلی شکسته...
الهی مامانت بمیره که گریه کردی.
توروخدا آه نکش که تنها موندی و نتونستم بغلت کنم.
بابا میگفت: وقتی اومدی خونه، تازه گریه ت بند اومده بود، یعنی درست وقتیکه من گریه مو خوردم...
منو ببخش کوروش.
توروخدا منو ببخش...
داغونم...
برام دعاکن مامانی...
الان چقد آروم خوابیدی، وقتی دستت تو دستامه، توی خواب هم میخندی.
یه لحظه دستمو کشیدم، گریه کردی.
فوری بوسیدمت و نوازشت کردم، توی خواب از خنده ریسه رفتی.
عاشق این خنده هاتم نفسم.
دارم لحظه به لحظه ی امشب لعنتی رو برات مینویسم...
دعام کن کوروشم...
باتو خیلی آرومم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی