کوروش مامانیکوروش مامانی، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

قدم قدم با پسرم

حرفای مامانونه

1394/4/28 0:47
نویسنده : مامان کوچولو
145 بازدید
اشتراک گذاری

دلبندم

امروز شما چهار ماهه تمام شدی.

الان حوصله م کشید برات بنویسم، راستش خیلی کلافه و عصبی و ضدحالم...

منو ببخش.

امروز یکی از بدترین روزای من بود.خودمم نمیدونم چمه و از چی دلخورم.

مثل همیشه حال بد منو فهمیدی و تا شب بیقرار بودی.

بعداز ظهر از شدت بغض و فکرای بد دلم یه خواب عمیق میخواست ولی نمیتونستم بخوابم، شما هم خوابت خوب نبود همش بیدار میشدی و بغض میکردی.

تا اینکه بغلت کردم و دراز کشیدی روی سینه م و مثل یه فرشته، خوابیدی...

منم با هرم نفسات خوابم برد اما....

کابوس دیدم هرچی که بود، یه دفعه خاله مژگانو دیدم بالای سرم که صدام میزد.

توی خواب داشتم گریه میکردم انگار...

برای شام دایی مجتبی اومد، شما همچنان دلتنگ و بیقرار بودی، سعی کردم روی پام تکونت بدم، آروم شدی...

اما یه دفعه با شدت شیرتو از بینی بیرون دادی و من هرچی به پشتت زدم، فقط نگاه میکردی. یه دفعه دایی مجتبی گفت: نفس نمیکشه و پرید سمت تو،  دستام بی حس بودن انگار...

بغلت کرد، به پشتت زد، خاله مژگان هم اومد و تورو ازش گرفت و متوجه شدیم بهتری و فقط مارو ترسوندی...

خیلی گریه کردم کوروش، خیلی ترسیدم...

الهی که هیچوقت بی حالیتو نبینم عشقم.

عصر یه آتلیه ی مامان ساز برات درست کردم اما شما بیدار شدی و عکسی که میخواستم، نشد بگیرم.

اینم چند تا از عکسای فنچ من.

روبان دور کمرت رو خاله داد.

 

 

اینم یکی دیگه پسرم

 

پسندها (2)

نظرات (1)

خودم
7 مرداد 94 18:48
من این لپ گلی رو میخورم
مامان کوچولو
پاسخ
بووووووس